بچه هاي اقتصاد 90 دانشگاه باهنر كرمان
درباره وبلاگ


مهم اين نيست که قطره باشي يا اقيانوس، مهم اين است که آسمان در تو منعکس شود. _____________ سلام اينجا محله ماست البته هركي اومد قدمش روي چشامون اينجا به وجود اومده براي خوش بودن پس نياي بگي اين چه وبلاگيه كه اسمش اقتصاد ولي مطلب اقتصادي نميزاره اخه اينجا حس درس ودانشگاه نيست پس خوش باشين گلايي كه مياينن ممنون www.economy90.uk.ac.gmail.comاينم ايميل اگه نكته اي خصوصي ميخواستين بگين به اينجا بفرستين
دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:, :: 16:38 :: نويسنده : امید

Inline image 1
>
> می گویند:روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید:آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
> مولانا حیرت زده پرسید:مگر تو شراب خوارهستی؟!
> شمس پاسخ داد:بلی.
> مولانا:ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
> ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
> ـ در این موقع شب ،شراب از کجا گیر بیاورم؟!
> ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
> - با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
> - پس خودت برو و شراب خریداری کن.
> - در این شهر همه مرا میشناسند،چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
> ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم ،نه صحبت کنم و نه بخوابم.
> مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
> تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد
> مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
> هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد:"ای مردم!شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است." آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد.مرد ادامه داد:"این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!" سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد. زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد:"ای مردم بی حیا!شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید،این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند."
> رقیب مولوی فریاد زد:"این سرکه نیست بلکه شراب است."
> شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
> رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت ،دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.آنگاه مولوی از شمس پرسید:برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
> شمس گفت:برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست،تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی،با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت.پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.
>
> (کتاب ملاصدرا.تالیف هانری کوربن.ترجمه و اقتباس ذبیح الله منصوری) با اندکی دخل و تصرف

دو شنبه 17 مهر 1391برچسب:, :: 13:23 :: نويسنده : فرزین دیده بان

هنگام درس دادن استاد سر کلاس :

(-.-)  (-.-)  (-.-)  (-.-)  (-.-)  (-.-)  (-.-)  (-.-)

وقتی استاد خبر امتحان رو میده :

(o.O)  (o.O)  (o.O)  (o.O)  (o.O)  (o.O)

موقع امتحان:

(←.←)  (→.→)  (←.←)  (→.→)  (←.←)  (→.→)

وقتی استاد موقع امتحان حواسش جمع میکنه واسه مچ گیری:

(↓.↓)  (↓.↓)  (↓.↓)  (↓.↓)  (↓.↓)

وقتی که نمره ها رو میزنن :

(͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏) (͡๏̯͡๏)‬

شنبه 15 مهر 1391برچسب:, :: 15:47 :: نويسنده : فرزین دیده بان

چادر سرتون کنین رو بگیرین برین تو خیابون به خانومای بد حجاب تذکر بدین. سکته می کنن



ﺗﻮﯼ ﺗﺎﻛﺴﯽ ﺍﮔﻪ ﻛﻨﺎﺭﺕ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻛﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﯿﻦ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺸﯿﻦ ، ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯿﻦ ﻣﮕﻪ ﻧﻤﯿﺎﯼ ؟

ﺍﻭﻥ ﻫﺎﺝ ﻭ ﻭﺍﺝ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﻛﻨﻪ .

ﺑﻬﺶ ﻓﺮﺻﺖ ﻧﺪﯾﻦ ﻭ ﺑﮕﯿﻦ : ﭼﻪ ﺯﻭﺩ ﺟﺎ ……ﺯﺩﯼ؟

ﺑﻌﺪﺵ ﺩﺭ ﺗﺎﻛﺴﯽ ﺭﻭ ﺑﺒﻨﺪﯾﻦ ﻭ ﺑﺮﯾﻦ


قبل از اینکه قربانی بره حموم برید تو حموم سر دوش رو باز کنید(قسمتی که پیچی هست) بعدش تا اونجایی که میشه کره بچپونید توش ولی حواستون باشه زیاد نریزین که سوراخاشو بند بیارید.. خوب حالا ببندینش و منتظر شید طرف بیاد دوش اب گرم بگیره و حسابی چرب بشه

روی دیوار سفید خونه همسایه با حروف بزرگ بنویسید: لطفا اینجا چیزی ننویسید

توی فروشگاه بارکد همه چیزهایی را که برداشتین رو خط خطی کنید تا اسکن نشه

اگه صندلی شاگرد جلویی فلزی باشه خوراک گرفتن فندک زیرشه

یک آچارآلن(نوعی ابزار)ببرید مدرسه تو زمستون پیچ رادیاتور شوفاژ و شل کنید . ظرف ۱۵ دقیقه کلاس تبدیل به سونای بخار می شه

تو جمعی که وارد شدین سخت با بقیه روبوسی و سلام تعارف کنین بعد بگین این آنفولانزای نوع A هم مریضی کثیفیه ها ،‌چند روزه مارو از پا درآورده !!!!!

برین سوپر مارکت و یه تخم مرغ بگیرین دستتون و از فروشنده بپرسین این تخم مرغ تضمینیه؟ طرف هم که فکر میکنه کیفیتشو میگی میگه آره . شما هم وسط مغازه وایسین و تخم مرغ رو ول کنین رو زمین و بگین واااااااااااااااااای این که شکست. و سریع از محل حادثه فرار کنین.

پنج شنبه 13 مهر 1391برچسب:, :: 12:38 :: نويسنده : فرزین دیده بان

امروز ظهر شیطان را دیدم !

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت...

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند...
شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!
گفتم: به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟
گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟
شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت:
آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر شیاطینی ...! 

چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 12:39 :: نويسنده : فرزین دیده بان

قیمت سکه و طلا - با توجه به این که هنوز ابعاد این مساله برای برخی در هاله ای از ابهام بوده و خودشان بی خبرند که این مساله چه تاثیری در زندگی‌شان داشته، آزمونی به شرح زیر برگزار می شود.نظر به این که این روزها قیمت سکه روز به روز در حال افزایش است و انگار ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست همه داده اند تا این عنصر گرانقیمت روز به روز گرانقیمت‌ تر شود و با توجه به این که هنوز ابعاد این مساله برای برخی در هاله ای از ابهام بوده و خودشان بی خبرند که این مساله چه تاثیری در زندگی شان داشته و خواهد داشت؛ آزمونی به شرح زیر برگزار می شود!


چه کسانی بیشترین ضرر را از افزایش قیمت سکه متحمل خواهند شد؟

الف) خانواده عروس

ب) خانواده داماد

ج) خود عروس و داماد

د) سایر اقوام، دوستان و آشنایان

چه چیزی را می توان به جای سکه سر عقد کادو داد؟

الف) نصف جهیزیه عروس

ب) 100 لیتر بنزین سوپر

ج) یک سفر به دور دنیا

د) کل خرج عروسی


با افزایش قیمت سکه، تکلیف مهریه‌های اقساطی چه می شود؟

الف) اقساطی تر می شوند

ب) همسر سوم، مهریه اش را می بخشد

ج) داماد خودش را تسلیم می کند

د) همسر اول از خوشحالی، سکته می کند

بهترین راه پس انداز چیست؟

الف) صبح زود در صف بانک کارگشایی بنشینیم تا سکه دولتی بگیریم و گرانتر بفروشیم

ب) تا جایی که می توانیم سکه بخریم و آن قدر نفروشیم که خیلی گران تر شود

ج) هر چه طلا داریم بفروشیم و سکه بخریم

د) فقط سکه بخریم


برای کاهش قیمت سکه چه باید کرد؟


الف) سکه از خارج وارد شود

ب) سکه های کوچک تر ضرب شود

ج) دادن سکه سر عقد ممنوع شود

د) گزینه ج صحیح است، شک نکنید
 
یک بشکه نفت معادل چند قطعه سکه است؟

الف) یک سکه

ب) نیم سکه

ج) ربع سکه

د) سوال انحرافی است

چه کسی یا کسانی مسبب اصلی افزایش قیمت سکه است؟

الف) همسر اول
ب) مافیا
ج) پسر عمه سکه زا
د) اسکروج

چه کسی برای اولین بار روند افزایش قیمت سکه را کشف کرد؟

الف) اولین عروس و دامادی که سکه های خود را فروختند و پولدار شدند

ب) دامادی که اولین قسط مهریه اش را پرداخت

ج) پدر زنی که از مهریه پنج هزار سکه ای کوتاه نیامد

د) زن همسایه

بدیهی است پاسخ ها نمره منفی داشته و در صورت داشتن بیش از پنج نمره منفی، فرد آزمون دهنده به پرداخت یک عدد سکه تمام بهار آزادی محکوم می شود باشد که عبرت سایرین شود.
 
دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 23:52 :: نويسنده : امید

دو نفر به اسم محمود و مسعود باهم رفاقتي ديرينه داشتن، تا جايي كه مردم فكر ميكردن اين دو نفر باهم برادرند.
روزي روزگاري مسعود نقشه گنجي رو به محمود نشان داد و با هم تصميم گرفتن كه به دنبال گنج برن. يك روز محمود و مسعود از خانواده شان خداحافظي كردن و رفتن. محمود نقشه اي در سر داشت كه وقتي به گنج دست پيدا كرد مسعود رو از سر راهش برداره و اونو بكشه.
بعد از چند روز سختي به گنج رسيدند. و محمود طبق نقشه اي كه در سر داشت مسعود رو كشت و گنج رو برداشت و به خانه اش برگشت. با آن گنج زندگي اش از اين رو به آن رو شد.
 
ولي زن مسعود كه فهميده بود مسعود به دست محمود كشته شد با نا اميدي به شهر مهاجرت كرد و بعد از ادامه تحصيل در يك بيمارستاني به پرستاري مشغول شد. بعد از چند سال كه آبها از آسياب افتاد محمود به دليل بيماري به بيمارستان شهر ميره و اونجا بستري ميشه اتفاقا زن مسعود هم توي همون بيمارستان كار ميكرد كه يكدفعه ديد محمود توي يكي از اتاقها بستري هست. رفت توي اتاق و مطمئن شد كه اوني كه بستري هست همون كسي هست كه شوهرش را كشت. اينجا بود كه زن مسعود به فكر انتقام افتاد.



ادامه مطلب ...
دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 20:14 :: نويسنده : فاطمه شريفي

                                                      

بابام اومده بهم میگه :
پاشو برو ماشین رو بزن تو پارکینگ
میگم : بابا به خدا خسته م ، نمی تونم !!
میگه : ده تومان می دم برو ، منم خسته م…..
میگم : بیخیال …. ده تومان میدم خودت برو ….
پاشده شلوارش و می پوشه و میگه مرد نیستی اگه ندی
پای مردونگیم موندم ده تومان پیاده شدم بهش دادم !!!
داد میزنه میگه : خانوم پاشو بیا بریم بستنی بخوریم !!!!!
من :|
بابا :))))
خانواده س داریم ما :|
.
.
.
داشتم با خواهرم تلفنی حرف میزدم بچه هاش هی‌ میومدن از هم شکایت میکردن
خواهرم ام برگشت بهشون گفت دارم تلفن حرف میزنم برین همدیگه رو بزنین :|
فک و فامیله داریم؟
.
.
.
داداشم خوابیده بود ، گوشیش زنگ خورد ، بیدار شد لپ تاپ منو از برق کشید ! :
O
فک و فامیله داریم ؟
.
.
.
یه دختر خاله دارم اسمش ” طلا ” ست ، توی ” نقره ” فروشی کار میکنه ، تازگیا رفته برنزه کرده !
فک و فامیله داریم ؟
.
.
.
برادر زاده ۵ سالم به مامانم گفته انقدر دوست دارم تنها زندگی کنم !
مامانم یه هفته س اینجوریه :
O
فک و فامیله داریم ؟
.
.
.

.
.
داداشم و زن داداشم که تازه نامزد کرده بودن به طرز وحشتناکی تو حرف زدنشون عشقولانه بودن!
اون موقع ها داداشمم ۱ کوچولو تپل شده بود
یه دفه خونمون بودن زن داداشم اومد به داداشم یه چیزی بگه اولش اینطوری شروع کرد : گلکم . . . !
بابامم ۱ نگاه به داداشم انداخت گفت به اینکه نباید بگی گلکم باید بگی گل کلم !!
ما ترکیدیم از خنده . . . داداشم :( ( ما :) )
فک و فامیله داریم ؟
.
.
.
به داداشم گفتم لپتاپمو بده . دو متر کلن از هم فاصله داشتیم . دیدیم نه میتونه پرت کنه نه میتونه سُر بده .
آخرش گذاشتش روی یه پتو گفت بکِش از اون ور !
فک و فامیله داریم؟
.
.
.
پری شب به بابام گفتم خواب دیدم زلزله اومده ! ظهرش زاهدان زلزله اومد به بابام گفتم دیدی بهم الهام شده بود ؟
میگه خب بعضی از جانوران این ویژگی هارو دارن !! :|
فک و فامیله داریم ؟
.
.
.
مامان‌ بزرگم داشت نماز می‌خوند گفت : خدایا . . .
گفتم: بلی ؟
یه دیقه مکث کرد گفت : آدم انقد بی‌شعور ؟!
فک و فامیله داریم ؟
.
.
.
به عمه ام میگم عمه جان دانشگاه قبول شدم ، میگه شهریه شو از کدوم گوری میخوای بیاری ؟ :|
فک و فامیله داریم ؟
.
.
.
دیشب خونه مامان بزرگم بودیم . یه دختر دایی دارم به زور قدش دو وجبه و تازه ۶ سالش شده .
دیدم یه گوشه نشسته بدجوریم تو فکره . رفتم بهش گفتم چی شده عزیزم ؟!
گفت به نظر تو وقتی عاقد ازم پرسید آیا بامهریه ۱۳۸۵ ( سال تولدش ) سکه وکیلم من بگم با اجازه پدر و مادر و بزرگترا بله یا نه سریع بگم بله ؟!
راستی مزدا ۳ داشته باشه بهتره یا سانتافه ؟!
من

فامیل

فک و فامیه داریم؟
.
.
.
عموم تازه رفته بود انگلیس و هنوز زبان یاد نگرفت بود !
پلیس توی خیابون به خاطر سرعت میگه بزن کنار ! میزنه کنار و داشته جریمه مینوشته که یهو عموم به پلیسه میگه :
No plz ! I have wife I have children ! I’m running for my family bread
پلیسه :
O: O
عموم :( (
فک و فامیله داریم ؟
.
.
.
بازی‌ های المپیک رو از کانال عربی می‌ دیدم، گزارشگر هر جمله‌ ای میگه مادربزرگم میگه آمین !
فک و فامیله داریم ؟

.
.
.
بابام : میخوام این ترم معدلت ۱۸ بشه !
من : باشه ! من این ترم معدلم ۲۰ میشه !
بابام : شوخی میکنی… !؟
من : خودت سر شوخی رو باز کردی
فک و فامیله داریم ؟

 

 

دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 15:55 :: نويسنده : فرزین دیده بان

روز از یک زوج خوشبخت سوال کردم


دلیل موفقیت شما در چیست ؟ چرا هیچ وقت با هم دعوا نمی‌کنید؟

آقاهه پاسخ داد: من و خانمم از روز اول حد و حدود خودمان را مشخص کردیم

قرار شد خانم بنده فقط در مورد مسائل جزئی حق اظهار نظر داشته باشه و من هم به عنوان یک آقا در مورد مسائل کلی نظر بدهم!

گفتم: آفرین! زنده‌باد ! تو آبروی همه‌ی مردها را خریده‌ای ! من بهت افتخار می‌کنم.

حالا این مسائل جزئی که خانمت در مورد اونها حق اظهارنظر داره، چیه ؟

آقاهه گفت: مسائل بی‌اهمیتی مثل این که ما با کی رفت ‌و‌ آمد کنیم، چند تا بچه داشته باشیم، کجا زندگی کنیم، کی خانه بخریم، ماشین‌مان چه باشد، چی بخوریم، چی بپوشیم و ...

گفتم: پس اون مسائل کلی و مهم که تو در موردش نظر می‌دی، چیه

آقاهه گفت: من در مورد مسائل بحران خاور میانه، نوسانات دلار، قیمت نفت و اوضاع جاری مملکت نظر می‌دهم.<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<

اسپانيايي ها ميگن :

“عشق ساكت است اما اگر حرف بزند از هر صدايي بلندتر است ”

ايتاليايي ها ميگن:

“عشق يعني ترس از دست دادن تو !”

ايراني ها ميگن :

“عشق سوء تفاهمي است بين دو احمق كه با يك ببخشيد تمام ميشو

دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:, :: 9:55 :: نويسنده : فرزین دیده بان

با گل رفتم بیمارستان، نگهبان میگه گل برای مریضتون آوردین، گفتم پ نه پ اومدم خواستگاری تو با این سیبیلات...

 

  **************

 

تو صف عابر بانک سه ساعته وایسادم.یارو اومده میگه آقا
شما هم پول میخواید.من بهش گفتم:پ نه پ دو روز پیش
یه پول دستی ازعابر بانک گرفتم اومدم بهش پس بدم

 

 

  **************

 

با داداش کوچیکم تو خیابون دارم راه میرم دوستم منو دیده میگه:به داداشته.من:پ نه پ بابامه خودشو فریز کرده یکم حال کنیم

 

  **************

دوستم رفته خواستگاری
دختره ازش پرسیده واسه تشکیل خونواده میخوای زن بگیری ؟
گفته :بله
دختر:خودت خواستی زن بگیری؟
دوستم بله
دختر:من قبول کنم شما خوشحال میشی؟
دوستم :بله
دختر :شرمند من با کسی ک سه بار فرصت پ ن پ رو از دست بده ازدواج نمیکنم

 

  **************

مامانم زنگ آیفونو زده باز کردم . مادربزرگم میگه رضا مامانت رو دیدی در رو باز کردی ؟؟؟ میگم : پـَ نـَ پـَ دستش رو از زیر در نشون داد من هم درو باز کردم !!

 

  **************

تو مغازم بودم سرم با اینترنت گرم بود.یه آقایی اومد گفت :یه عینک میخوام که به صورتم بیاد.طبق عادت همیشگی گفتم واسه خودتون میخواین!؟یارو خیلی مرد بود نگفت پ ن پ واسه گربه نره میخوام.گفت بله واسه خودم میخوام.

 

  **************

 

رفتم کتابخونه گفتم ببخشید از سعدی چی دارین ؟
میگه کتابشو میخوای ؟
گفتم پ ن پ انگشتری لباسی اگه موندی بده بخرم

 

  **************

بابام از اداره زنگ زده خونه بعد کلی احوال پرسی میگه محمد خودتی ؟
میگم: پَ نه پَ به سیستم تلفنباک بانک تجارت خوش آمدید برای پرداخت قبوض شماره ? ، برای اطلاع از موجودی
حساب شماره ? و …
گفت زهر مار و قطع کرد !
دیدم ظهر عصبانی اومد توی اتاق . منم پای پَ نه پَ بودم !
گفت اگه یه بار دیگه بگی پَ نه پَ ، دیگه تو این خونه نمیخوابی !
گفتم یعنی بیرونم میکنی بابا ؟
گفت پَ نه پَ خونه رو عوض میکنم بزغاله

 

  **************

آب خونه قطع شده بود. بعد که وصل شد یه آب زرد از شیر میومد. می پرسه زنگ لوله هاست؟
پــــَ نه پــــــَ سازمان آب واسه عذرخواهی اولش آب پرتقال می فرسته..!

 

  **************

مامانم چندتا تار مو سفید بین موهام دیده میگه ای وای موهات سفید شده!؟؟ پ ن پ چندتاشون شکسته بودن گچ گرفتمشون!!!

 

  **************

مامانم پشت ایفون : می خوای بیای تو؟
من : بله مامان
(طرح مبارزه با پ ن پ گروه فرزندان صالح)


  **************

این په نه په هم موعضلی شده تو خونه ما،کلا همه از دم،هرچی ازش بپرسی میخواد با په نه په جواب بده،پیر و جوون هم نداره!
بابام میخواست بگه په نه په،میگه نه په نه!
داییم که میگه نه په په!!:))
ینی چه کرده این موج په نه په:|

 

  **************

بگذار قلم را به غزل بسپارم ،
شاید گره ای باز شود از کارم ،
پرسید مگر تو هم غزل میگویی؟؟؟
گفتم پـــ نـــ پـــ فقط رباعی دارم....

به بابا گفتم میخام کفش بخرم
گفت حتما پول میخای
جرأت نکردم بگم پ ن ب
گفتم آره باباجون
اونم گفت پولم کجا بود بچه
مگه من رو گنج نشستم
و بدین سان حسرت گفتن پ ن پ رو دلم موند!!!

 

  **************

رفتیم یكی از امام زاده های اطراف شهرمون.
تو امامزاره آش میدادن ما هم گرفتیم جاتون خالی خوردیمو.من رفتم زرفاشو بشورم.داشتم میشستم یهو یكی با یه قابلمه تو دستش اومد كنارم وایساد.
گفت:آب میاد؟
من :-| سرم داشت سوت میكشید.
سنش بالا بود نگفتم پ ن پ. .گفتم خوب داره میاد دیگه.
حالا از اون روز این سوال تو ذهنمه كه چی شد كه اون سوال رو پرسید!!!

  **************

دارن گوسفندرو قربونی میکنن ... یه آفتابه آوردن که بش آب بدن ...
اومده میگه میخوان با آفتابه بش آب بدن؟!
میگم :پـَـَـ نَ پـَـَـــ، آفتابه آوردن ببرنش دستشویی استرسش از بین بره ...

 

یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, :: 16:10 :: نويسنده : فرزین دیده بان
 

یه روز به یه مرد یه اسب می دن که برای اولین بار اسب سواری کنه اون هم بدون زین خلاصه مرد سوار اسب میشه و اسب همینطور که یورتمه می ره مرد به طرف عقب سر می خوره تا اینکه پس از مدتی به انتهای اسب (دم اسب) می رسه.

ناگهان داد می زنه: این اسب تموم شد یکی دیکه بیارین!!!
**************************************
یکی رفت انگلیس. صبح پاشد با زنش رفت بیرون توی خیابون.
یه مرده از کنارشون رد شد و گفت: «گود مورنینگ سر». اون جواب داد: «سر مورنینگ گود»!
زنش پرسید اوا آقا جعفر چی شد؟
گفت هیچی! این یارو انگلیسیه گفت: «سلام علیکم» و منم بهش گفتم: «علیکم سلام»
*************************************
یکی خیلی کار بد کرده بوده می برنش جهنم.
تو وسط راه میگن به تو یه آوانس میدیم ، میگه چی؟
میگن اینجا 2 نوع جهنم داریم یکی جهنم ایرانی ها و یکی جهنم خارجی ها.
میپرسه فرقش چیه؟
میگن تو جهنم خارجی ها هفته ای یک بار قیـر داغ میریزن تو دهنتون اما تو جهنم ایرانی ها هر روز.
خلاصه میگه من میرم تو جهنم خارجیا.
یه چند ماه بعد میبینه اینجا خیلی ناجوره میگه خوب شد تو جهنم ایرانی ها نرفتم که کارم زار بود اما بد نیست یه سری به اونها بزنم تا به اینجا راضی باشم خلاصه میره میبینه همه نشستن دارن حرف می زنند خبری هم از قیر داغ نیست ،می پرسه: جریان چیه؟
میگن: بابا اینجا یک روز قیر نیست ، یک روز قیف نیست ، یه روز قیر و قیف هست اما مامورش نیست!
**********************************
به یکی میگن: چرا همش داری دور میدوون با ماشینت میچرخی؟
می گه: راهنمام گیر کرده!!
******************************
یکی کولرش خراب میشه، به بچه هاش می گه: مگه نگفتم 4 نفری جلو کولر نشینید.
***************************
دو نفر میرن تهران یک فولکس قورباغه ای میخرن، برمیگردن طرف شهرشون.
نزدیکای شهرشون یهو فولکسه خاموش میشه، هرکار میکنن دیگه روشن نمیشه. یکیشون برمیگرده به اون یکی میگه: برو نگاه کن ببین ماشین چه مرگش زده.
اون یکی درِ کاپوتو باز میکنه، یک نگاه میکنه با تعجب میگه: بیا که ماشین موتور نداره!
خلاصه اولی پیاده میشه میاد یک نگاه میندازه، میگه: برو از صندوق عقب ابزار بیار، خودم درستش میکنم!
اون یکی میره درِ صندوق عقب رو وا میکنه، یهو داد میزنه: بیا که از تهران تا اینجا دنده عقب اومدیم

 

پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1009
بازدید دیروز : 569
بازدید هفته : 1578
بازدید ماه : 6747
بازدید کل : 152088
تعداد مطالب : 267
تعداد نظرات : 400
تعداد آنلاین : 1

Online User